بخشی از فصل اول رمان سیزده سال تنهایی در دنیایی دیگر
پشت سر مادرم دویدم و به طرف حیاط رفتم، مثل جوجه اردک زشتی بودم که هر جا مادرش میرفت، او هم میدوید و میرفت. مهدی را روی زمین، کنار ماشین دیدم که از شدت سرما مچاله شده بود، سرش پانسمان داشت. احساس کردم از شدت سرما ترک برداشته است. روی موزاییکهای حیاط خوابش برده بود. دلم برای شب پردردی که سپری کرده بود، سوخت. وقتی که تنها باشی برایت فرقی نمیکند، زیر پایت زمین باشد یا تخت خواب، وقتی سینهات پر از درد باشد، چنگالهای سرد موزاییک حیاط هم تغییری در حال دلت ایجاد نمیکند.
- مامان... مامان اونجا رو ببین، مهدی روی زمین خوابیده.
مادر به طرفش دوید، جویبار اشک از آن دو گوهر زیبایش سرازیر شد. با اشک و بوسه مهدی را به آغوش کشید و پشت سرهم میگفت:
- مامانت فدات بشه، پسر مظلوم و بیچارهم.
عاشقانههای مادر به مهدی از راه نرسیده بودند که پدر پشت سرمان ظاهر شد. خشکم زد.....
پست الکترونیکی جهت سفارش آثار: ehsanemamish@gmail.com