مرضیه نیایش

مجموعه آثار به چاپ رسیده این نویسنده جوان

مرضیه نیایش

مجموعه آثار به چاپ رسیده این نویسنده جوان

مرضیه نیایش
مرضیه نیایش نویسنده جوان رمان و داستان های کودک و نوجوان و داستان های تخیلی .
اینستاگرام: Marziyehniyayesh@

آخرین نظرات

قسمت اول شامل داستان های کوتاه و قسمت دوم شامل آثار نویسنذگان ایرانی و خارجی است.

 

قسمت اول: 

 

داستانک

🌸🍃🌸🍃

به میمون ها فکر نکن

شاگردی نزد استادش رفته و می گوید:
که ذهنش دائما نشخوار فکری دارد و از دست این افکار خلاصی ندارد.
استاد: از امشب سعی کن اصلا به میمون های جنگل فکر نکنی.
شاگرد : من اصلا مشکل ندارم و به این موضوع فکر نکرده ام.
استاد : خوب حالا تلاش کن که فکر نکنی.
به هنگام شب شاگرد مشاهده کرد هر چه بیشتر تلاش می کند که به میمون فکر نکند، بیشتر به ذهنش می آید.
فردا صبح نزد استاد رفته و واقعه را برایش شرح می دهد.

استاد گفت:
وقتی تلاش می کنی به چیزی فکر نکنی، آن موضوع به صورت متوالی و با شدت بیشتری به سراغت می آید..

بنابراین به جای اجتناب از چیزهای ناخواسته سعی کن به چیزهای خواسته و آن چه دوست داری متمرکز شوی..
آن گاه افکار ناخواسته فرصتی برای ظهور پیدا نمی کنند..


 

مثل الماس باشید...

روزهای سخت گاهی
در ابتدا بد بنظر می‌رسند
اما در انتها معلوم می‌شود
که برایتان سودمند بوده‌اند

بگذارید و اجازه دهید
شما را به آدم بهتری تبدیل کند ...


 

داستانی کوتاه اما پر از امید و عبرت...

دوستم «هانس زیمر»، تصادف شدیدى با موتورسیکلت داشت و به همین‌خاطر انگشتان دست چپش را از دست داد. «خوشبختانه من راست ‌دستم. چیزهایى که مى‌توانم با یک دست انجام دهم، شگفت‌آور است!» او این جملات را در حالى گفت که داشت با مهارت برایم یک فنجان چاى مى‌ریخت.

با وجود آنکه انگشت‌هاى دستش را از دست داده بود، در کمتر از یک سال پرواز با هواپیماى آموزشى را آموخت! اما یک روز در هنگام پرواز در یک منطقه کوهستانى، هواپیمایش دچار مشکل موتورى شد و سقوط کرد. او زنده ماند ولى متأسفانه از گردن به پایین فلج شد.

من او را در بیمارستان ملاقات کردم. او به من لبخند زد و گفت : «دوست من، چیز مهمى اتفاق نیفتاده! راستى، به نظر تو چه چیز خیلى مهمى است که من باید تصمیم بگیرم تا انجام دهم؟»

زبانم بند آمده بود. فکر کردم که دوستم دارد فقط تظاهر مى‌کند و وقتى من بروم، او شروع به گریه کردن خواهد کرد و به وضع خود تأسف مى‌خورد. ممکن است این همان کارى بود که او در آن روز انجام داد، اما او هنوز تمام نشده بود! زندگى هنوز بعضى شگفتى‌هاى ظریف، برایش ذخیره کرده بود.

او زن زندگى‌اش را در طى کنفرانس افراد معلول ملاقات کرد. او یک سیستم نوشتن دیجیتالى، که به دستورات صوتى پاسخ مى‌داد اختراع کرد و میلیون‌ها نسخه از کتابى را که به واسطه همین سیستم جدید، نوشته بود به فروش رساند.

در پشت جلد کتابش این نکته کوتاه را نوشته بود: «قبل از آن‌که فلج شوم، مى‌توانستم یک ‌میلیون کار مختلف را انجام دهم، اما اکنون فقط مى‌توانم  990,000 تاى آن کارها را انجام دهم. اما چه شخص معقولى به‌خاطر  10,000 چیزى که دیگر نمى‌تواند انجام دهد نگران است؟ در حالى که  990,000 تاى دیگر باقى مانده است!»


 

ده خصلت آدمای موفق:

۱.درگیر آدم های منفی نمیشوند.
۲.در مورد دیگران غیبت نمیکنند.
۳.وقت شناس هستند.
۴.بدون انتظار میبخشند.
۵.مثبت می اندیشند.
۶.خود بزرگ بینی ندارند.
۷.قدردان هستند.
۸.مودب هستند.
۹.بهانه تراشی نمیکنند.
۱۰.بدون برنامه ریزی مهربانند، نه فقط با اشخاصی که برایشان نفع دارند.


 

شش عادت وحشتناکی که خوشبختی شمارا از بین میبرد:

۱.مقایسه ی دائمی خود با دیگران

۲.گرفتار ترس یا نفرت شدن
۳.تمرکز روی مسائل غیر قابل کنترل
۴.احاطه شدن با افراد سمی
۵.ازبین رفتن آرزوها به واسطه ی تنبلی
۶.تمرکز محض روی گذشته یا آینده


 

چه چیزی انسان را زیبا می کند؟

ﺍﺳﺘﺎﺩﯼ ﺍﺯ ﺷﺎﮔﺮﺩﺍﻥ ﺧﻮﺩ ﭘﺮﺳﯿﺪ: ﺑﻪ ﻧﻈﺮ ﺷﻤﺎ ﭼﻪ ﭼﯿﺰ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺭﺍ ﺯﯾﺒﺎ می‌کند؟ 

ﯾﮑﯽ ﮔﻔﺖ: ﭼﺸﻤﺎﻧﯽ ﺩﺭﺷﺖ
ﺩﻭﻣﯽ ﮔﻔﺖ: ﻗﺪﯼ ﺑﻠﻨﺪ
ﺩﯾﮕﺮﯼ ﮔﻔﺖ: ﭘﻮﺳﺘﯽ ﺷﻔﺎﻑ ﻭ ﺳﻔﯿﺪ!

ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺩﻭ ﻟﯿﻮﺍﻥ ﺍﺯ ﮐﯿﻔﺶ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺁﻭﺭﺩ
ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻟﯿﻮﺍﻥ‌ﻫﺎ ﺑﺴﯿﺎﺭ گران‌بها ﻭ ﺯﯾﺒﺎ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺳﻔﺎﻟﯽ ﻭ ﺳﺎﺩﻩ.

ﺳﭙﺲ ﺩﺭ ﻫﺮ ﯾﮏ ﺍﺯ ﻟﯿﻮﺍﻥﻫﺎ ﭼﯿﺰﯼ ﺭﯾﺨﺖ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺷﺎﮔﺮﺩﺍﻥ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ:
 ﺩﺭ ﻟﯿﻮﺍﻥ ﺭﻧﮕﯿﻦ ﻭ ﺯﯾﺒﺎ ﺯﻫﺮ ﺭﯾﺨﺘﻢ ﻭ ﺩﺭ ﻟﯿﻮﺍﻥ ﺳﻔﺎﻟﯽ ﺁﺑﯽ ﮔﻮﺍﺭﺍ!

ﺷﻤﺎ ﮐﺪﺍﻣﯿﮏ ﺭﺍ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ می‌کنید؟

ﻫﻤﮕﯽ ﺑﻪ ﺍﺗﻔﺎﻕ ﮔﻔﺘﻨﺪ ﻟﯿﻮﺍﻥ ﺳﻔﺎﻟﯽ ﺭﺍ!

ﺍﺳﺘﺎﺩ ﮔﻔﺖ: می‌بینید؟! ﺯﻣﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺩﺭﻭﻥ ﻟﯿﻮﺍن‌ﻫﺎ ﺭﺍ ﺷﻨﺎﺧﺘﯿﺪ، ﻇﺎﻫﺮ ﺑﺮﺍﯾﺘﺎﻥ ﺑﯽ ﺍﻫﻤﯿﺖ ﺷﺪ!

اما ﺣﯿﻒ ﮐﻪ ﺩﺭﻭﻥ انسان‌ها ﺩﯾﺮ هنگام هویدا می‌شود..


 

ما به سواد ساختگی مان افتخار می کنیم❗️

هر وقت هر کسی از هر چیزی سخن می‌گوید ما باید تظاهر کنیم دربارۀ آن چیزی می‌دانیم. در مهمانی، وقتی همکارانمان دربارۀ فیلم یا کتابی صحبت می‌کنند سرمان را بالا و پایین ببریم که یعنی من هم دربارۀ آن مطالعه کرده‌ام!  این درصورتی است که همکارانمان هم دربارۀ آن فیلم یا کتاب فقط نظرات شخصی دیگر در شبکۀ اجتماعی را بازگو می‌کنند.

یا تا به حال کسی در جایی پذیرفته که در یک مکالمه کاملاً سرگشته است؟ نه .ما سر تکان می‌دهیم و می‌گوییم: «بله اسمش را شنیده‌ام» یا «به گوشم آشناست» که اغلب معنایش این است که با موضوع مورد بحث کاملاً ناآشنا هستیم. 

 ما به شکلی خطرناک به نوعی تقلید از دانایی نزدیک می‌شویم، دانایی‌ای که در واقع الگوی جدیدی از نادانی است.


 

وقتی اتفاق بدی برای‌تان رخ می‌دهد، سه انتخاب دارید:
بگذارید شما را نابود کند
بگذارید شما را محدود کند
و یا اجازه دهید شما را قوی‌تر کند!

هیچ ناخدایی بدون دریای طوفانی، یک ناخدای خوب نمی‌شود...


 

پیروز میشویم

سربازان از پیروزی در جنگ ناامید بودند.

فرمانده به آنها گفت:
سکه را بالا می اندازم، اگر شیر شد پیروز می شویم و اگر خط شود شکست
 می خوریم.

سکه شیر آمد و شادی سربازان به هوا برخاست!
آنها به جنگ رفتند و بر دشمن پیروز شدند.

فردای آن روز فرمانده سکه را به آنها نشان داد، هر دو طرف سکه شیر بود!

✅ امید در زندگی معجزه است.



پیرمردی که‌ شغلش ‌دامداری‌ بود‌، نقل‌ میکرد:‌‌‌‌‌

گرگی در اتاقکی در آغل گوسفندان ما زاییده بود و سه چهار توله داشت و اوائل کار به طور مخفیانه  مرتب به آنجا رفت و آمد می کرد و به بچه هایش میرسید ، چون ‌آسیبی ‌به‌ گوسفندان‌ نمیرساند‌ وبخاطر ترحم‌ به‌ این ‌حیوان‌‌‌‌‌‌‌‌‌ و‌ بچه‌هایش‌، او را بیرون ‌نکردیم‌، ولی ‌کاملا ا‌و را زیر نظر‌ داشتم‌.
این‌ ماده‌ گرگ ‌به ‌شکار میرفت‌ و هر بار مرغی‌، خرگوشی ‌، بره‌ای شکار میکرد و برای ‌مصرف ‌خود و بچه‌هایش ‌می آورد‌.
 اما با اینکه ‌رفت ‌آمد ‌او از آغل‌ گوسفندان ‌بود، هرگز متعرض‌ گوسفندان ‌ما نمیشد‌. 
ما دقیقا آمار گوسفندان ‌و‌ بره های‌ آنها ‌را داشتیم‌ وکاملا" مواظب‌ بودیم‌، بچه‌ها تقریبا‌ بزرگ ‌شده‌‌‌‌ بودند.
یک‌بار و در غیاب ‌ماده ‌گرگ ‌که ‌برای ‌شکار رفته‌ بود، بچه‌های ‌او‌‌ یکی ‌از ‌بره‌ها را کشتند! 
ما صبرکردیم، ببینیم ‌چه ‌اتفاقی‌ خواهد افتاد‌؛ وقتی ‌ماده ‌گرگ ‌برگشت ‌و این ‌منظره ‌را دید، به ‌بچه‌هایش ‌حمله‌ور شد؛ آنها ‌را گاز می گرفت و میزد ‌و بچه‌ها ‌سر و صدا و جیغ ‌میکشیدند ‌و پس ‌از آن ‌نیز ‌همان‌ روز ‌آنها را برداشت‌‌ و از ‌آغل ‌ما رفت‌.
 روز بعد، با کمال ‌تعجب ‌دیدیم، گرگ، یک ‌بره‌ ای شکار کرده و آن‌ را نکشته ‌و زنده ‌آن‌ را از دیوار‌ آغل ‌گوسفندان ‌انداخت ‌رفت‌.»  

این ‌یک ‌گرگ ‌است‌ و با سه‌ خصلت‌: 
 درندگی , وحشی‌بودن‌ و حیوانیت ‌شناخته‌میشود‌. اما میفهمد، هرگاه ‌داخل ‌زندگی ‌کسی‌ شد و کسی ‌به ‌او ‌پناه‌ داد و احسان‌کرد به‌ او خیانت ‌نکند ‌و اگر‌ ضرری‌ به ‌او زد ‌جبران نماید.

هر ذاتی را می شود درست کرد، جز ذات خراب ...!


 

بزرگی را گفتند؛

تو برای تربیت فرزندانت چه می کنی؟

گفت: هیچ کار...

گفتند : مگر می شود؟

گفت: من در تربیت خود کوشیدم تا الگوی خوبی برای آنان باشم.

 

فرزندان، راستی گفتار و درستی رفتار پدر و مادر را می بینند، نه امر و نهی های بیهوده ای که خود عمل نمی کنند.


 

توی این دنیا چیزی به نام قانون جذب و میدان مغناطیسی وجود داره.

چیزهای خوب جذب آدم های خوب میشن.
چیزهای معمولی جذب آدم های معمولی.

هرچی اندیشه هات و تلاش هات بزرگتر باشه بیشتر خودت رو لایق آرزوها و اهداف بزرگتر میکنی.

زندگی معمولی و از روی نیاز مختص آدم های معمولیه و زندگی خوب و بدون نیاز، مختص افراد بی نیاز و بزرگ.

پس یاد بگیریم به جای کوچیک کردن و محدود کردن دنیامون، خودمون رو بزرگ کنیم.

دنیا گوش به فرمان ماست..😊


 

می گویند سال ها پیش در جزیره ای، آهو های زیادی زندگی می کردند. خوراک فراوان و نبود هیچ خطری باعث شد که تحرک آهوها کم و به تدریج تنبل و بیمار شده و نسل آنها رو به نابودی گذارد. برای حل این مساله تعدادی گرگ در جزیره رها شد. وجود گرگ ها باعث تحرک دوباره آهوان گردید و سلامتی به آنها باز گشت.

✅ ناملایمات، مشکلات و سختی ها هم گرگهای زندگی ما هستند که ما را قوی تر می کنند و باعث می شوند پخته تر شویم.


 

سگی در چمن علف می‌خورد. سگ رهگذری از آنجا می گذشت. وقتی صحنه رو دید تعجب کرد و ایستاد. آخه تا حالا ندیده بود سگ علف بخوره!
ایستاد و با تعجب گفت:
اوی! کی هستی؟ چرا علف می‌خوری؟!

سگی که علف می‌خورد نگاش کرد و بادی به غبغبه انداخت و گفت:
من؟! من سگ قاسم خان هستم!
سگ رهگذر پوزخندی زد و گفت:
سگ حسابی! تو که علف می‌خوری؛ دیگه چرا سگ قاسم خان؟ اگر حداقل پاره استخونی جلوت انداخته بود باز یه چیزی؛ حالا که علف می‌خوری دیگه چرا سگ قاسم خان؟ سگ خودت باش ...!


 

درس فقر

روزی یک مرد ثروتمند، پسر بچه کوچکش را به ده برد تا به او نشان دهد مردمی که در آنجا زندگی می کنند، چقدر فقیر هستند.
آن دو یک شبانه روز در خانه محقر یک روستایی مهمان بودند. در راه بازگشت و در پایان سفر، مرد از پسرش پرسید: نظرت در مورد مسافرتمان چه بود؟پسر پاسخ داد:
عالی بود پدر! پدر پرسید آیا به زندگی آنها توجه کردی؟پسر پاسخ داد: بله پدر! و پدر پرسید: چه چیزی از این سفر یاد گرفتی؟پسر کمی اندیشید و بعد به آرامی گفت: فهمیدم که ما در خانه یک سگ داریم و آنها چهار تا. ما در حیاطمان یک فواره داریم و آنها رودخانه ای دارند که نهایت ندارد.
ما در حیاطمان فانوس های تزیینی داریم و آنها ستارگان را دارند.
حیاط ما به دیوارهایش محدود می شود اما باغ آنها بی انتهاست! با شنیدن حرفهای پسر، زبان مرد بند آمده بود. بعد پسر بچه اضافه کرد : متشکرم پدر، تو به من نشان دادی که ما چقدر فقیر هستیم.


 

برای کسی که میفهمد،  
هیچ توضیحی لازم نیست و برای کسی که نمیفهمد هر توضیحی اضافه است.

آنانکه میفهمند،  عذاب میکِشند و آنانکه نمیفهمند، عذاب می دهند.

مهم نیست که چه "مدرکی" داریدT مهم اینه که چه "درکی" دارید، مغزِ کوچک و دهانِ بزرگ میلِ ترکیبیِ بالایی دارند.

کلماتی که از دهانِ شمابیرون می آید ویترینِ فروشگاهِ شعورِ شماست. پس وای بر جمعی که لب را بی تامل وا کنند، چرا که کم داشتن و زیاد گفتن
مثلِ نداشتن و زیادخرج کردن است!

پس نگذارید زبانِ شما از افکارتان جلو بزند!!!

پروفسور سمیعی


 

 یکبار از زنی موفق خواستم تا راز خود را با من در میان بگذارد. لبخندی زد و گفت:

موفقیت من زمانی آغاز شد که نبردهای کوچک را به جنگجویان کوچک واگذار کردم.

دست از جنگیدن با کسانی که غیبتم را می کردند برداشتم.

دست از جنگیدن با خانواده همسرم کشیدم.

دیگر به دنبال جنگیدن برای جلب توجه نبودم،

سعی نکردم انتظارات دیگران را برآورده کنم و همه را شاد و راضی نگه دارم.

دیگر سعی نکردم کسی را راضی کنم که درباره من اشتباه می کند.

آنگاه شروع کردم به جنگیدن برای:

اهدافم

رویاهایم

ایده هایم و 

سرنوشتم

روزی که جنگ های کوچک را متوقف کردم

روزی بود که مسیر موفقیتم آغاز شد.

هر نبردی ارزش زمان و روزهای زندگی ما را ندارد. نبردهایمان را عاقلانه انتخاب کنیم.

ژوان وایس


 

سه حرف آخر کوروش : 

تابوتم را پزشکان حمل کنندتا همه بدانند هیچ طبیبی نمیتواند جلو مرگ را بگیرد .

 تمام طلاهایم را در مسیر حرکتم بریزید تا مردم بدانند مال نتوانست نجاتم دهد.

 دست هایم را از تابوت بیرون بگذارید تا بدانند که باید با دست خالی رفت


 

خود را به هدف برسانید...شک نکن...تو می توانی

«میلتون» با وجود اینکه نابینا بود، می نوشت.

 «بتهوون» در حالی که ناشنوا بود آهنگ می ساخت.

«هلن کلر» در حالی که نابینا و ناشنوا بود سخنرانی می کرد.

«رنوار» در حالی که دست هایش دچار عارضه رماتیسمی بود، نقاشی می کرد

و مجسمه ساز مکزیکی بعد از قطع دست راستش، ساخت مجسمه ای را که آغاز کرده بود با دست چپ به پایان رساند.

آدم ها علیرغم نابینایی، ناشنوایی، معلولیت، پیری، فقر،کم سنی، مشقت یا بیسوادی بر سختی ها غلبه می کنند، از همه پیشی می گیرند، کار را به اتمام می رسانند و موفق می شوند. شما هم می توانید علیرغم سختی ها و مشکلات خود را به هدف برسانید. شک نکنید .


 

اندکی آرامش

ﺗﻮ ﺯﻣﺎﻧﯽ ﺑﻪ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﻣﯽ ﺭﺳﯽ

ﮐﻪ ﺯﺧﻤﻬﺎ ﻭ ﺧﺎﻃﺮﺍﺕ ﺑﺪ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﺭﺍ

ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﮐﻨﯽ.

ﺁﻧﻬﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺣﻖ ﺗﻮ ﺑﺪﯼ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﻧﺪ ﺭﺍ

ﺑﺒﺨﺸﯽ تا ﯾﺎﺩﺑﮕﯿﺮﯼ

 ﮐﻪ ﺧﻮﺩﺕ ﺭﺍ ﻫﻢ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﺷﺘﺒﺎﻫﺎﺗﺖ

ﺑﺒﺨﺸﯽ.

و طعم بخشش را بچشی !!


 

یک دقیقه مطالعه

یک گروه از دوستان به ملاقات استاد دانشگاهی رفتند. 

گفتگو خیلی زود به شکایت در مورد استرس و تنش در زندگی تبدیل شد.

استاد از آشپزخانه بازگشت و به آنان قهوه در چند فنجان مختلف تعارف کرد؛ فنجان شیشه‌ای، فنجان کریستال، فنجان چینی، بعضی درخشان، تعدادی با ظاهری ساده، تعدادی معمولی و تعدادی گرانقیمت.

وقتی همه آنان فنجانی در دست داشتند، استاد گفت: اگر توجه کرده باشید تمام فنجان‌های خوش‌قیافه و گران برداشته شدند در حالیکه فنجان‌های معمولی جا ماندند! 

هر کدام یک از شما بهترین فنجان‌ها را خواستید و آن ریشه استرس و تنش شماست! 

آنچه شما واقعاً می‌خواستید قهوه بود نه فنجان! 

اما با این وجود شما باز هم فنجان را انتخاب کردید!

 اگر زندگی قهوه باشد پس مشاغل، پول، موقعیت، عشق و غیره، فنجان‌ها هستند!

فنجان‌ها وسیله‌هایی هستند که زندگی را فقط در خود جای داده‌اند. 

لطفاً نگذارید فنجان‌ها کنترل شما را در دست گیرند! 

از قهوه لذت ببرید ...


 

سه پر معنا

سه چیز در زندگی  یکبار به انسان داده می‌شود   

والدین ، جوانی ، شانس

سه چیز را هرگز نخور

غصه ، حرام ، حق

سه چیز باعث سقوط انسان است

غرور ، دشمنی ، جهل

سه چیز را باید افزایش داد

دانش ، دارائی ، درخت

سه چیز انسان را تباه میکند

حرص ، حسد ، حماقت

سه چیز رنج آور است

بیماری ، بی پولی ، بی مرامی


 

عادت....عشق

زن دستش را بریده بود اندازه‌ای که نیاز به بخیه داشت. با شوهرش آمده بود. وقتی خواست روی تخت دراز بکشد شوهرش نشست و سرش را روی پاهایش گذاشت.

تمام طول بخیه زدن دستش را گرفت و نازش را کشید و قربان صدقه‌اش رفت.

وقتی رفتند هرکسی چیزی گفت، یکی گفت زن‌ذلیل، یکی چندشش شده بود و دیگری حالش بهم خورده بود!

یادم افتاد به خاطره‌ای دور روی همان تخت. خاطره‌ی زنی با سر شکسته که هر چه گفتم چطور شکست فقط گریه کرد و مردی که می‌ترسید از پاسخ زن.

زن آنقدر از بخیه زدن ترسیده بود که بازهم دست مرد را طلب می‌کرد و مرد آنقدر دریغ کرد که من کنارش نشستم و دستش را گرفتم و آرام در گوشش گفتم لیاقت دستانت بیش‌تر از اوست...

اما وقتی آن‌ها رفتند کسی چیزی نگفت! هیچ‌کس چندشش نشد و هیچ‌کس حالش بهم نخورد... همه چیز عادی به نظر آمد و من فکر کردم ما مردمی هستیم که به دیدن آدمی بر سر دار بیش‌تر عادت داریم تا دیدن مرد و زنی عاشق!!!


 

داستان چارلی چاپلین

وقتی بچه بودم

کنار مادرم می‌خوابیدم و هرشب یک آرزو می‌کردم.

مثلاً آرزو می‌کردم برایم اسباب بازی بخرد؛ می‌گفت «می‌خرم به شرط اینکه بخوابی.» یا آرزو می‌کردم برم بزرگترین شهربازیِ دنیا؛ می‌گفت «می‌برمت به شرط اینکه بخوابی.» یک شب پرسیدم «اگر بزرگ بشوم به آرزوهایم می‌رسم؟» گفت «می‌رسی به شرط اینکه بخوابی.» هر شب با خوشحالی می‌خوابیدم. اِنقدر خوابیدم که بزرگ شدم و آرزوهایم کوچک شدند.

 دیشب مادرمو خواب دیدم؛ پرسید «هنوز هم شب‌ها قبل از خواب به آرزوهایت فکر می‌کنی؟» گفتم «شب‌ها نمی‌خوابم.» گفت «مگر چه آرزویی داری؟» گفتم «تو اینجا باشی و هیچ آرزویی نداشته باشم.» گفت «سعی خودم را می‌کنم به خوابت بیایم به شرط آنکه بخوابی.»

قدر لحظات زندگی و حضور عزیزانمان را بدانیم.


 

از حاتم طایی پرسیدند:

بخشنده تر از خود دیده ای؟

گفت: آری 

مردی که دارایی اش تنها دو گوسفند بود

یکی را شب برایم ذبح کرد. 

از طعم جگرش تعریف کردم، 

صبح فردا جگر گوسفند دوم را نیز 

برایم کباب کرد

گفتند: تو چه کردی؟

گفت: پانصد گوسفند به او هدیه دادم

گفتند: پس تو بخشنده تری؟

گفت: نه!

چون او هرچه داشت به من داد 

اما من اندکی از آنچه داشتم به او دادم


 

همه اتفاقات خوب،

برای انسانهای مثبت اندیش می افتد .

انسانهایی که زیبا فکر می کنند

با دیگران با محبت رفتار می کنند

شکرگزار هستند

خودشان را دوست دارند

به زندگی لبخند می زنند

انسانهایی که حتی در بدترین شرایط و رویدادها،

سعی میکنند جنبه مثبت قضایا را پیدا کنند و ببینند...

انسانهایی که با جنس زندگی و عشق هماهنگ هستند و همیشه در هر مکانی بذر امید و شادی می پاشند...

اینگونه افراد مغناطیس عشق هستند

و مغناطیس عشق، جاذبه ای قوی دارد

و هر چیز زیبایی را به سمت خودش جذب میکند.


 

رفتار شگفت انگیز

از افلاطون پرسیدند :شگفت انگیز ترین رفتار انسان چیست؟ 

پاسخ داد : از کودکى خسته مى شود ،براى بزرگ شدن عجله مى کند و سپس دلتنگ دوران کودکى خود مى شود .

ابتدا براى کسب مال و ثروت از سلامتى خود مایه مى گذارد سپس براى باز پس گرفتن سلامتى از دست رفته پول خود را خرج مى کند .

طورى زندگى مى کند که انگار هرگز نخواهد مرد ، و بعد طورى مى میرد که انگار هرگز زندگى نکرده است .

انقدر به آینده فکر مى کند که متوجه از دست رفتن امروز خود نیست ، در حالى که زندگى گذشته یا آینده نیست، زندگى همین حالاست.


 

داستان زیبای مداد و پاک کن

مداد : متاسفم

پاک کن : چرا ؟ تو هیچ کار اشتباهی نکردی

مداد : متاسفم چون به خاطر من اذیت می شوی هر وقت که من اشتباه می کنم ، تو همیشه آماده ای آن را پاک کنی.

ولی وقتی اشتباهاتم را پاک می کنی بخشی از وجودت را از دست می دهی و هر بار کوچک و کوچکتر می شوی .

پاک کن : اما برای من مهم نیست !

من ساخته شده ام تاهر وقت تو اشتباه کردی به تو کمک کنم با این که می دانم روزی تمام خواهم شد و دیگری جای من را خواهد گرفت .

من رضایت دارم !پس لطفا ناراحتی را کنار بگذار..

گفتگو بین مداد و پاک کن برایم الهام بخش بود.

والدین ، همچو پاک کن و فرزندان مانند مداد هستند.

آنها همیشه درکنار فرزندان هستند و اشتباهات آنها را پاک می کنند.

اگر چه فرزندان جایگزین (همسر ) می یابند ولی والدین از آنچه برای فرزندانشان کرده اند شادمانند.

در تمام طول زندگیم مداد بوده ام و والدین من مانند پاک کن ، هر روز کوچک و کوچکتر می شوند.

این مرا پر از درد می کند چون می دانم که یک روز آنها من را ترک خواهند کرد و خرده های پاک کن تنها چیزی خواهد بود که به خاطرم بیاورد روزی چه  کسانی را داشتم...


 

شما را چگونه می شناسند؟

آلفرد نوبل از جمله افراد معدودی بود که این شانس را داشت تا قبل از مردن، آگهی وفاتش را بخواند!

زمانی که برادرش لودویگ فوت شد، روزنامه‌ها اشتباهاً فکر کردند که نوبل معروف (مخترع دینامیت) مرده است. 

آلفرد وقتی صبح روزنامه ها را می‌خواند با دیدن تیتر صفحه اول، میخکوب شد: 

«آلفرد نوبل، دلال مرگ و مخترع مر‌گ آورترین سلاح بشری مرد!»

آلفرد، خیلی ناراحت شد. با خود فکر کرد: «آیا خوب است که من را پس از مرگ این گونه بشناسند؟»

سریع وصیت نامه‌اش را آورد. جمله‌های بسیاری را خط زد و اصلاح کرد. پیشنهاد کرد ثروتش صرف جایزه‌ای برای صلح و پیشرفت‌های صلح آمیز شود. امروزه نوبل را نه به نام دینامیت، بلکه به نام مبدع جایزه صلح نوبل، جایزه‌های فیزیک و شیمی نوبل و ... می‌شناسیم. او امروز، هویت دیگری دارد.

یک تصمیم، برای تغییر یک سرنوشت کافی است!


 

 نامه مدیر مدرسه

مدیر مدرسه ای در کلکته هندوستان، این نامه را  چند هفته قبل از شروع امتحانات برای والدین دانش آموزان  فرستاده است:

والدین عزیز

امتحانات فرزندان شما به زودی آغاز می شود. 

من می دانم شما چقدر اضطراب دارید که فرزندانتان بتوانند به خوبی از عهده امتحانات بر آیند.

اما لطفا در نظر داشته باشید که در بین این دانش آموزان یک هنرمند وجود دارد که نیازی به دانستن ریاضیات ندارد.

یک کارآفرین وجود دارد که نیازی به درک عمیق تاریخ یا ادبیات انگلیسی ندارد.

یک موزیسین وجود دارد که کسب نمرات بالا در شیمی برایش اهمیتی ندارد.

یک ورزشکار وجود دارد که آمادگی بدنی و فیزیکی برایش بیش از درس فیزیک اهمیت دارد.  

اگر فرزندتان نمرات بالایی کسب کرد عالی است. در غیر این صورت، لطفا اعتماد به نفس و شخصیتش را از او نگیرید.

 به آنها بگویید مشکلی نیست آن فقط یک امتحان بود و آنها برای انجام چیزهای بزرگتری در زندگی به دنیا آمده اند. 

به آنها بگویید فارغ از هر نمره ای که کسب کنند شما آنها را دوست خواهید داشت و آنها را قضاوت نخواهید کرد.

لطفا این را انجام دهید تا ببینید چگونه فرزندانتان جهان را فتح خواهند کرد. یک امتحان یا نمره پایین نبایستی آرزوها، استعداد و اعتماد به نفس آنها را فدا کند.

و در پایان، لطفا فکر نکنید که دکترها و مهندسین تنها انسان های خوشحال و خوشبخت روی زمین هستند.

با احترام فراوان

مدیر مدرسه


 

#تلنگر 📚

هیچ روزی تکرار نمی‌شود

هیچ شبی، دقیقاً مثل شب پیش نیست

هیچ بوسه‌ای، مثل بوسه‌ی قبل نیست

و نگاه قبلی مثل نگاه بعدی

روزها، همه زودگذرند

چرا ترس، این همه اندوه بی‌دلیل برای چیست؟

هیچ چیزی همیشگی نیست

فردا که بیاید، امروز فراموش شده است...

 👤ویسواوا شیمبورسکا


 

معروف است که خداوند به موسی گفت: قحطی خواهد آمد، به قومت بگو آماده شوند !

موسی به قومش گفت و قومش از دیوار خانه ها سوراخ ایجاد کردند که در هنگام سختی به داد هم برسند که این قحطی بگذرد !

مدتی گذشت اما قحطی نیامد ، موسی علت را از خدا پرسید خدا به او گفت من دیدم که قوم تو به هم رحم کردند !

من چگونه به این قوم رحم نکنم ؟

«به همدیگه رحم کنیم که خدا هم بهمون رحم کنه»


 

رابرت داوینسن قهرمان مشهور گلف وقتی در یک مسابقه قهرمان شد

زنی به‌ سویش دوید و گفت:

بچه ام مریضه

به من کمک کن و گرنه اون می‌میره! 

رابرت بلافاصله همه ی پولی را که برنده شده بود به آن زن داد

هفته ی بعد یکی از مقامات ورزش گلف با رابرت تماس گرفت و به او گفت:

خبر بدی برات دارم

آن زن کلاه بردار بوده و اصلا ازدواج نکرده بوده که بچه ی مریض داشته باشه

 رابرت داوینسن در پاسخ گفت:

 این که خبره خیلی خوبیه

یعنی بچه‌ای مریض نبوده که در حال مرگ باشه

خدارو شکر! 

"دنیا را انسان هایی زیبا می‌کنند که بی‌ هیچ توقعی مهربانند...


 

 آدم های کوچک

استاد ریاضی  در وقت خارج از درس ، میگفت :

اعداد کوچکتر از یک ، خواص عجیبی دارند .

 شاید بتوان آنها را با انسانهای بخیل مقایسه کرد . 

مثلا عدد (0.2) !!!

وقتی در آنها ضرب میشوی یا میخواهی با آنها مشارکت کنی، تو را نیز کوچک میکنند. 

3×0.2=0.6

وقتی میخواهی با آنها تقسیم شوی یا مشکلاتت را با آنها تقسیم کنی و بازگو کنی، مشکلاتت بزرگتر میشوند.

3÷0.2=15

وقتی با آنها جمع میشوی و در کنار آنها هستی مقدار زیادی به تو اضافه نمیشود و چیزی به تو نمی آموزند.

3+0.2=3.2

و اگر آنها را از زندگی کم کنی چیز زیادی از دست نداده ای !!!

3-0.2=2.8

زندگی ارزشمند خودتان را بخاطر آدمهای کوچک و حقیر ، بی ارزش نکنید.


 

کدام صندلی؟

امتحان پایانى درس فلسفه بود. استاد فقط یک سؤال مطرح کرده بود! سؤال این بود:شما چگونه مى‌توانید مرا متقاعد کنید که صندلى جلوى شما نامرئى است؟

تقریباً یک ساعت زمان برد تا دانشجویان توانستند پاسخ‌هاى خود را در برگه امتحانى‌شان بنویسند، به غیر از یک دانشجوى تنبل که تنها 10 ثانیه طول کشید تا جواب را بنویسد!

چند روز بعد که استاد نمره‌هاى دانشجویان را اعلام کرد،آن دانشجوى تنبل بالاترین نمره کلاس را گرفته بود!!

او در جواب فقط نوشته بود :«کدام صندلى؟!»

✅ مسائل ساده را پیچیده نکنید!


 

پروانه شو!!!

مردی یک پیله پروانه پیدا کرد و آن را با خود به خانه برد. یک روز سوراخ کوچکی در آن پیله ظاهر گشت مرد که این صحنه را دید به تماشای منظره نشست ساعت‌ها طول کشید تا آن پروانه توانست با کوشش و تقلای فراوان قسمتی از بدن خود را از آن سوراخ کوچک بیرون بکشد.

پس از مدتی به نظر رسید که آن پروانه هیچ حرکتی نمی‌کند و دیگر نمی‌تواند خود را بیرون بکشد. بنابراین مرد تصمیم گرفت به پروانه کمک کند!

او یک قیچی برداشت و با دقت بسیار کمی آن سوراخ را بزرگتر کرد. بعد از این کار پروانه به راحتی بیرون آمد. اما چیزهایی عجیب به نظر می‌رسید. بدن پروانه ورم کرده بود و بالهایش چروکیده بود مرد همچنان منتظر ماند او انتظار داشت بال‌های پروانه بزرگ و پهن شود تا بتواند این بدن چاق را در پرواز تحمل کند. اما چنین اتفاقی نیفتاد.

در حقیقت پروانه ما باقی عمر خود را به خزیدن به اطراف با بال‌های چروکیده و تن ورم کرده گذراند و هرگز نتوانست پرواز کند. آنچه این مرد با شتاب و مهربانی خود انجام داد سبب این اتفاق بود. سوراخ کوچکی که در پیله وجود داشت حکمت خداوند متعال بود. پروانه باید این تقلا را انجام می داد تا مایع موجود در بدن او وارد بال‌هایش شود تا بال‌هایش شکل لازم را برای پرواز بگیرند.

 

✅ بعضی مواقع تلاش و کوشش و تحمل مقداری سختی همان چیزی است که ما در زندگی به آن نیاز داریم. اگر خداوند این قدرت را به ما می داد که بدون هیچ مانعی به اهداف خود برسیم آنگاه چنین قدرتی که اکنون داریم نداشتیم. 

اگر کسی دست شما را بگیرد دیگر پرواز نخواهید کرد.

 


 

دو شیر
 
حکایت جالبی بین مردم برزیل رواج دارد به این مضمون:
 
دو شیر از باغ وحشی می‌گریزند و هر کدام راهی را در پیش می‌گیرند. 
یکی از شیرها به یک پارک جنگلی پناه می‌برد، اما به محض آن‌که بر اثر فشار گرسنگی رهگذری را می‌خورد، به دام می‌افتد. 
ولی شیر دوم موفق می‌شود چند ماهی در آزادی به سر ببرد و هنگامی هم که گیر می‌افتد و به باغ وحش بازگردانده می‌شود حسابی چاق و چله است. 
شیر اول که در آتش کنجکاوی می‌سوزد از او می‌پرسد: «کجا پنهان شده بودی که این همه مدت گیر نیفتادی؟!»
شیر دوم پاسخ می‌دهد: 
- توی یکی از ادارات دولتی
هر سه روز در میان یکی از کارمندان اداره را می‌خوردم و کسی هم متوجه نمی‌شد !!!
- پس چطور شد که گیر افتادی؟!!!
شیر دوم پاسخ می‌دهد:  
اشتباها آبدارچی را خوردم. چون تنها کسی بود که کاری انجام می‌داد، غیبت او را متوجه شدند.
 

 اتحاد
 
یکی از شاگردان از استادش پرسید:" تمام استادان می گویند که گنج روح، چیزی است که باید در تنهایی کشف شود. پس برای چه ما با همیم؟"
استاد پاسخ داد:" با همید، چون جنگل همیشه نیرومندتر از درختی تنهاست!
جنگل رطوبت هوا را تامین می کند، در مقابل طوفان مقاوم تر است و به باروری خاک کمک می کند."
- اما چیزی که یک درخت را مقاوم می کند، ریشه است. و ریشه یک درخت نمی تواند به ریشه درخت دیگری کمک کند."
-" جنگل همین است!
هر درخت با درخت دیگر متفاوت است، هر درخت ریشه مستقل دارد. راه آنانی که می خواهند به خدا برسند، همین است:
اتحاد برای یک هدف، و هم زمان آزاد گذاشتن هر یک از اعضای گروه تا به شیوه خودش تکامل یابد...
 
 
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃

  

 

 

قسمت دوم: 

 

آثار نویسندگان ایرانی و خارجی

 

 

نام کتاب:  دریافت امروز را دریاب اثر  سال بلو


              ترحمه: امروز را دریاب احمد کریمی

 

 


 

 

نام کتاب: سفرنامه دریایی لاخ 

               سرارسکین لاخ 

               ترجمه: حسین ذوالقدر

 

 

 وضعیت خلیج‌فارس در عصر قاجار اشاره کرده و آورده است: «فرانسیس ارسکین لاخ/ Francis Erskine Lach از فرماندهان ناوگان انگلیسی «ایدن» به فرماندهی ویلیام گرانت بوده که در سال‌‌های 1820 ‌ـ 1818م. مأموریت مبارزه با دزدان دریایی و در واقع توسعه و تحکیم قدرت استعماری انگلستان در خلیج‌فارس را بر عهده داشت. مهم‌ترین پیامد این لشکرکشی،‌ سرآغاز جدایی بحرین از ایران بوده که بیش از یک قرن بعد رسمی و علنی شد. لاخ یادداشت‌هایی از مشاهدات و اقداماتش تهیه کرد.  اما موفق به انتشار آنها نشد. در حدود 130 سال بعد، سر چارلز بلگریو، که حدود 31 سال از 1957 ـ 1926 م به عنوان مستشار شیخ بحرین، شیخ عیسی بن سلمان آل‌خلیفه ـ و پدرش در بحرین فعالیت داشت، یادداشت‌های لاخ را که در اختیار نوه‌اش بود، به دست آورد و منتشر کرد. یکی از عواملی که سفرنامه لاخ را به مأخذی مهم در تاریخ خلیج‌فارس تبدیل کرده، تصویر و شناختی است که از اوضاع و احوال خلیج‌فارس و دسته‌بندی‌های سیاسی قدرت‌های منطقه در اوایل قدرت‌گیری قاجاریه، زمان فتحعلی‌شاه، و نهایتاً بی کفایتی و خباثت و جهل ذاتی قاجاریان به دست‌ می‌دهد.

 

دریافت  سفرنامه دریایی لاخ 

 


 

نام کتاب: فتحعلیشاه قاجار سقوط در کام استعمار

 

سرگذشت فتحعلی شاه قاجار، هم از لحاظ احوال شخصی و خصوصی اش و هم از نظر زمانه ای که در آن می زیسته، خواندنی و عبرت آموز است. این مرد به راستی طرفه معجونی از عادات و منشهای گوناگون بود، بر سلطنت کشوری که عمویش آغامحمّدخان، با خون و خشونت آنرا از لحاظ سیاسی و اجتماعی آماده کرده بود، تکیه زد. ...

 

 در حالیکه جهان عصر او با حرکتی پرشتاب و خیره کننده در عرصۀ علم و صنعت، بسوی ترقّی و تعالی پیش می رفت و انقلاب بزرگ فرانسه، ساختار حکومتی کشورهای مستبد را زیر و رو میکرد، او با معرفتی در حد یک ایلیاتی، رهبری کشوری را بر عهده داشت که ناگهان در کانون رقابت قدرت های بزرگ قرار گرفته بود ... اما او با تمایلاتی نفسانی در همان حد، ساعات زندگی خود را با زنانی که شمارشان را بیش از هزار نوشته اند، روشهای متنوع کامستانی را تجربه میکرد ... و حاصل این تجربه، گلّه ای انبوه از پسران و دخترانی که تولید مثلشان در دو دهه پس از مرگ او، از ده هزار تن تجاوز میکرد و از بسیاری از آنها، کاری جز گذراندن یک زندگی انگلی و مزاحمت برای و دولت و مردم بر نمی آمد ... زندگی فتحعلی شاه خواندنی است

 

دریافت فتحعلیشاه قاجار سقوط در کام استعمار

 


 

نام کتاب: قلعه سفید اثر اورهان پاموک

 

              ترجمه : ارسلان فصیحی

«قلعه سفید» رمانی از اورهان پاموک( -۱۹۵۲)، نویسنده ترکیه‌ای برنده جایزه نوبل ادبیات سال ۲۰۰۶ است. این کتاب، معرفی‌کننده پاموک به عنوان یک نویسنده جهانی بود و تاکنون به زبان‌های گوناگونی برگردان شده است. داستان پیرامون یک جوان ونیزی در سده هفدهم است که توسط راهزنان ترک اسیر می‌شود. او که از دانش اخترشناسی و نجوم سررشته دارد، به عنوان برده فروخته می‌شود.

 

در بخشی از کتاب می‌خوانیم:

 

«زود گرفتند و بردند، مجبورم کردند زانو بزنم. پیش از آن‌که سرم را روی کنده بگذارم، یکی را دیدم که انگار از میان درخت‌ها پرواز می‌کرد و می‌گذشت. حیرت کردم: من بودم، ریشم بلند شده بود و آن‌جا، بی‌آن‌که پاهایم به زمین بخورد، بی‌صدا راه می‌رفتم. خواستم تصویرم را که از میان درخت‌ها می‌گذشت، صدا بزنم؛ صدایم درنیامد، سرم روی کنده درخت بود. آن موقع، با این فکر که چیزی که نزدیک می‌شود فرقی با خواب ندارد، خودم را رها کردم، منتظر بودم، پسِ گردن و پشتم مورمور می‌شد. نمی‌خواستم فکر کنم، اما هم می‌لرزیدم و هم فکر می‌کردم.

 

 

بعد بلندم کردند و غرولندکنان گفتند: پاشا خیلی عصبانی خواهد شد! آن‌جا، وقتی دست‌هایم را باز می‌کردند، به من طعنه زدند: دشمن خدا و پیغمبر!»

دریافتقلعه سفید اثر اورهان پاموک

 


 

نام کتاب :عشقها و خاطرات کلئوپاترا اثر مارگارت جرج

             (رمان تاریخی)

             مترجم : کامران جولایی

خلاصه داستان

زمان: قرن اول پیش از میلاد

مکان: مصر باستان

 

“کلئوپاترا” یکی از ملکه های مصر باستان بود. وی در سن ۱۷ سالگی توسط برادرش به حکومت رسید ولی طرفداران برادرش بزودی او را ار از تخت بر کنار کردند. هنگامی که “ژولیوس سزار” وارد مصر شد به کلئوپاترا کمک کرد تا دوباره ملکه شود. کلئوپاترا به همراه سزار به روم رفت و تا زمان قتل وی در سال ۴۴ قبل از میلاد در آنجا ماند. پس از آن به مصر بازگشت. کلئوپاترا به دلیل زیرکی و جذابیت مورد توجه همه قرار می گرفت.۳ سال بعد از قتل سزار، او با “مارک آنتونی” که همراه “اوکتاویا” بر امپراطوری روم حکم می راند ملاقات کرد. آنتونی بعد از آشنایی با کلئوپاترا همسر خود که خواهر اوکتاویا بود را رها کرد و با کلئوپاترا ازدواج کرد. اوکتاویا جنگی بر ضد آن ها آغاز کرد و در سال ۳۱ قبل از میلاد آن ها را شکست داد. سپاه اوکتاویا، کلئوپاترا و آنتونی را تا اسکندریه مصر تعقیب کردند. هنگامی که آنتونی دریافت موفق به شکست رومیان نیست، با خنجر خودکشی کرد. کلئوپاترا هم که میدانست به زودی در چنگال دشمن اسیر خواهد شد، دست خود را وارد قفس جانور مورد علاقه اش، افعی کرد و اینگونه ثابت کرد فردی قدرتمند می باشد، زیرا با نیش افعی به زندگی خود خاتمه داد تا به اسارت نرود و به دست دشمن خود، اوکتاویا به قتل نرسد و با وجود این که از اوکتاویا شکست خورد ولی با مرگ شجاعانه خود این شکست را به پیروزی تبدیل کرد.

دریافتعشقها و خاطرات کلئوپاترا اثر مارگارت جرج

 


 

نام کتاب: تمدن های گمشده اتروسک ها اثر دان ناردو

             مترجم: نادر میرسعیدی

دریافت تمدن های گمشده اتروسک ها اثر دان ناردو

 


 

نام کتاب: پلی بر رودخانه درینا اثر آیو اندریج

             مترجم: دکتر رضا براهنی

دریافت کتاب پلی بر رودخانه درینا اثر آیو اندریج

 


 

نام کتاب: نمایشنامه آندورا اثر ماکس فریش

دریافت نمایشنامه آندورا اثر ماکس فریش

 


 

نام کتاب: پاپ سبز اثر میگل آنخل استوریاس

دریافت کتاب پاپ سبز اثر میگل آنخل استوریاس

 


 

نام کتاب: دون ژوان در جهنم اثر برنارد شاو

 

دریافت دون ژوان در جهنم اثر برنارد شاو

 


 

نام کتاب: من گنجشک نیستم اثر مصطفی مستور

 

 

دریافت کتاب من گنجشک نیستم اثر مصطفی مستور


 

نام کتاب: شهرهای نامرئی اثر ایتالو کالوینو

 

دریافت کتاب شهرهای نامرئی اثر ایتالو کالوینو

 

 


 

نام کتاب: صد سال تنهایی اثر گابریل گارسیا مارکز

 

 

دریافت کتاب صد سال تنهایی اثر گابریل گارسیا مارکز


 

نام کتاب: زن زیادی

 

 

نویسنده: جلال آل احمد

 

 

 

 

زن زیادی که شاید مهمترین اثر در میان همۀ داستان های کوتاه آل احمد محسوب شود، سرگذشتی است دقیق از مصائب و مشکلات زنی محروم و مطلقه که با توصیفاتی واقعی و مو به مو همراه است. شخصیت اصلی داستان، زنی است که در خانواده ای فقیر بزرگ شده و از حیث مالی، ظاهری، سواد، تجربه و فقیر و مستضعف است. زن پس از ازدواجی سراسر توام با نارضایتی و دلهره، با شوهری مذهبی نما و حیله گر، مدتی مانند موجودی اضافی و وسیله ای تزئینی در خانۀ او نگهداری می شود و در حالی که بسیار مستضعف و بی دفاع است، نیش و کنایه های مادر شوهر را به خاطر زشت رو بودن و داشتن کلاه گیس تحمل می کند.

 

 

 

دریافت کتاب زن زیادی


نام کتاب: گزیده اشعار شهریار

 

سید محمدحسین بهجت تبریزی متخلص به شهریار (پیش از آن بهجت) شاعر ایرانی اهل آذربایجان بود که به زبان‌های ترکی آذربایجانی و فارسی شعر سروده‌است. وی در تبریز به‌ دنیا آمد و بنا به وصیتش در مقبره الشعرای همین شهر به خاک سپرده شد.

در ایران، روز درگذشت این شاعر معاصر را «روز شعر و ادب فارسی» نام‌گذاری کرده‌اند. مهم‌ترین اثر شهریار منظومه حیدربابایه سلام ( سلام به حیدربابا ) است که از شاهکارهای ادبیات ترکی آذربایجانی به‌ شمار می‌رود و شاعر در آن از اصالت و زیبایی‌های روستا یاد کرده‌است. این مجموعه در میان اشعار مدرن قرار گرفته و به بیش از ۳۰ زبان زنده دنیا ترجه شده است. شهریار در سرودن انواع گونه‌های شعر فارسی مانند قصیده، مثنوی، غزل، قطعه، رباعی و شعر نیمایی نیز تبحر داشته‌است.

 

 

دریافت کتاب گزیده اشعار شهریار


 

نام کتاب: همنوایی شبانه ارکستر چوب ها

 

 

نویسنده: رضا قاسمی

 

 

 

همنوایی شبانه، به استناد بسیاری از نظرسنجی های منتقدان ،نویسندگان و روزنامه نگاران،بهترین رمان فارسی دهه ی هشتاد است.

 

 

 

 

داستان از دیدگاه اول شخص بیان می‌شود و حکایت یک روشنفکر ایرانی است که به فرانسه پناهنده شده و دراتاق زیر شیروانی ساختمانی در پاریس زندگی می‌کند که ساکنانش را چند فرانسوی و ایرانی تبعیدی تشکیل داده اند. نویسنده واقعیت و خیال را در این داستان به هم آمیخته و ساختاری مالیخولیایی ایجاد کرده است.

 

 

 

دریافت کتاب همنوایی شبانه ارکستر چوبها

 


 

نام کتاب: مگس ها

 

 

نویسنده: ژان پل سارتر

 

 

 

مگس‌ها به فرانسوی:( Les Mouches) نام نمایشنامه‌ای است از نویسنده و فیلسوف فرانسوی، ژان پل سارتر. این نمایشنامه درامی است که در سه پرده روایت می‌شود و در سال ۱۹۴۳ نوشته شده است.

 

 

شخصیت‌های این نمایشنامه را اساطیر و خدایان روم باستان، از جمله ژوپیتر، اورستس، آیگیستوس و... تشکیل می‌دهند و داستان، حول ماجرای برخورد این شخصیت‌ها در دوران کلاسیک شکل می‌گیرد.

 

 

دریافت کتاب مگس ها

 


 

نام کتاب: بیشعوری

نویسنده: خاویر کرمنت

مترجم: محمود فرجامی

 

راهنمای عملی شناخت و درمانِ خطرناک ترین بیماری تاریخ بشریت...

این کتاب درباره بیشعوری در دوره معاصر است. بله، بیشعوری! و تاثیر عمیقی که بیشعورها با نفوذ در اجتماع، سیاست، علوم، تجارت، دین و امثال اینها در دنیای معاصر می گذارند. به نظر نویسنده، بیشعورها احمق نیستند، اتفاقا بیشتر آنها نابغه اند؛ اما نابغه هایی خودخواه؛ مردم آزار، با اعتماد به نفس بالا و البته وقیح که نتیجه تیزبازی هایشان در نهایت به ضرر خودشان و اطرافیانشان می شود.

دریافت   کتاب بیشعوری
 

 

نام کتاب: ناخوانده در غبار

 

 

نویسنده: ویلیام فاکنر

 

 

 

 

 

 

داستان در مورد سیاه پوستی است که ظاهرا جوان سفیدپوستی را به قتل رسانده است . مرد سیاه پوست از نوجوان سفیدپوستی می خواهد تا به او کمک کند و از راز قتل پرده بردارد.

دریافت ناخوانده در غبار

 


 

نام کتاب: آواز کریسمس

 

 

نویسنده: چارلز دیکنز

 

 

 

 

آواز کریسمس نام یک کتاب ادبی است که توسط چارلز دیکنز، نویسندهٔ اهل بریتانیا نوشته شده‌است.این کتاب در کریسمس سال 1843 زمانی که دیکنز نویسنده نامی شده بود به چاپ رسید.در این کتاب شخصیت اصلی یعنی اسکروج که مردی ثروتمند ولی خسیس وسنگدل است به کمک روح دوستش مارلی وسه روح کریسمس متحول می شود. او پس از دیدن رنج مرم تبدیل به مردی سخی میشود که همگان او را دوست دارند.

دریافت کتاب آواز کریسمس

 


 

نام کتاب: نامه‌های عاشقانه‌ یک پیامبر

 

 

نویسنده: جبران‌ خلیل‌ جبران

 

 

گردآورنده: پائولو کوئلیو

 

 

مترجم: آرش حجازی

 

 

 

مجموعه‌ نامه‌های‌ جبران‌ خلیل‌ جبران، نویسنده‌ی‌ برجسته‌ی‌ لبنانی‌ به‌ ماری‌ هسکل،که‌ توسط‌ پائولو کوئلیو گردآوری‌ و بازنویسی‌ شده‌ است.

 

 

پائولو کوئلیو با هدف کشف مردی که در پس کتاب مهم پیامبر نهفته است،این مجموعه مکاتبات خصوصی جبران خلیل جبران را گردآوری و بازنویسی کرده است. در این نامه ها،جبران جهانی از درد و شعف را به نمایش می گذارد که الهام بخش کتاب زیبایش پیامبر بود.

 

 

ادراک ما از زندگی تحت تاثیر معیارها و شرایط پیرامونی ماست،چالش بزرگ، یافتن خویشتن اصیلمان،از راه پرسیدن و جستجوی پاسخ است.

 

 

آثار جبران به بسیاری از این جستجوگران خویشتن کمک کرده  است.

 

دریافت کتاب نامه های عاشقانه ی یک پیامبر

 


 

 نام کتاب: کرگدن

 

 

نویسنده: اوژن یونسکو

 

 

مترجم: جلال آل احمد

 

 

 

کرگدن نمایشنامه ای است در سه پرده اثر اوژن یونسکو،نمایشنامه نویس رومانیایی ساکن فرانسه، که در سال۱۹۵۹ نوشته شده است.

 

 

 

 

در طول سه پرده نمایشنامه همه ساکنین شهر کوچکی در فرانسه به کرگدن تبدیل می شوند و تنها فردی که تسلیم این دگرگونی جمعی نمی شود، شخصیت اصلی داستان برنژه است، شخصیتی گیج و دستپاچه که در طول نمایشنامه به خاطر تأخیرها و نیز نوشیدن هایش مورد انتقاد قرار می گیرد. نمایشنامه به طور کلی پاسخی به وقایع بعد ازجنگ جهانی دوم و دربردارنده موضوعاتی مانند پیروی از رسوم و عقاید، فرهنگ، فلسفه و اخلاقیات است...

 

دریافت  کتاب کرگدن یونسکو

 

 


  

نام کتاب: دیوانگی در بروکلین

 

 

نویسنده: پل استر

 

 

 

دیوانگی در بروکلین از آن دسته کتابهایی است که داستان خاص و موضوع خیلی مشخصی ندارد و این نه تنها به کتاب صدمه ای نزده بلکه آن را زیبا تر هم کرده. شخصیتهای داستان چه فرعی و چه اصلی ناگهان سرنوشتشان به یکدیگر پیوند میخورد و این پیچیدگی داستان را جالبتر از پیش میکند.

 

 

بسیاری معتقدند که این کتاب یکی از بهترین کتابهای پل استر است.

 

 

کتاب برنده جایزه آستریویاس از کشور اسپانیا شده است...

 

دریافت کتاب دیوانگی در بروکلین

 


 

نام کتاب: قدرت بیان

 

 

نویسنده: برایان تریسی

 

 

 

توانایی فرد در صحبت با دیگران یکی از عوامل کلیدی در موفقیت است.

 

 

خوب صحبت کردن می تواند احترام دیگران را نسبت به شما برانگیزد و شما را در نظر دیگران ارزشمند و دارای توانایی برقراری ارتباط اجتماعی خوب جلوه دهد.

 

دریافت کتاب قدرت بیان

 


 

نام کتاب: قدرت حال

 

 

نویسنده: اکهارت تله

 

 

 

 

این کتاب از شگفتی و قدرت لحظۀ حال برای زیستنی سرشار سخن می‌گوید که چگونه لحظه اکنون، یگانه حقیقت موجود و جاودانه است و هر آنچه هست، فقط در بستر گسترۀ آن جاری‌ست. این که گذشته و آینده توهمی بیش نیستند و تنها فرافکنی‌هایی برای گریز از لحظۀ حال به شمار می‌آیند. اکهارت تول در این کتاب، شیوه‌های متنوع و گوناگونی را برای زیستن در لحظه ارائه می‌دهد تا آدم‌هایی با ویژگی‌های مختلف بتوانند از دروازه‌های مناسب وضعیت خود به درون لحظه حال گام بگذارند و موهبت های آن را دریافت کنند.

 

 

 

دریافت کتاب قدرت حال

 

 


 

نام کتاب: خانواده ای محترم

 

 

نام نویسنده: ایزابلا بوسی فدریگوتی

 

"خانواده محترم" چشم اندازی است با دو منظر تمام و هزاران منظر ناتمام. چشم اندازی از زندگی دو زن ، یکی چشم انتظار دوست داشتن و یکی دوست داشته شدن.

کلارا؟

 

 

 یا

 

 

ویرجینیا؟

 

 

 

انتخاب با مخاطب است.

 

 

 

دریافت کتاب خانواده ای محترم

 

 


 

نام کتاب:  پیش از آنکه بخوابم

 

 

نویسنده: اس,جی,واتسون

 

 

 

شخصیت اصلی داستان بر اثر حادثه ناگواری که برایش اتفاق افتاده دچار بیماری نادری شده و هر بار که می‌خوابد حافظه‌اش پاک می‌شود و سرگذشت خود را فراموش می‌کند. او در سراسر داستان به کمک پزشک خود و دفتر یادداشتی که روزانه حوادث زندگی‌اش را در آن می‌نویسد سعی در یادآوری گذشته خود دارد؛ گذشته‌ای که گاه حقایق تلخی در آن نهفته است.

 

 

 

دریافت کتاب پیش از آنکه بخوابم

 

 


 نام کتاب: از دولت عشق

نویسنده: کاترین پاندرا

 

 

 

کتاب "از دولت عشق" دارای ۷ بخش است: «معجزه عشق، راه کامیابی خود را دوست بدارید، قدرت رستاخیز بخش عشق، شیوه ویژه عشق۱، شیوه ویژه عشق۲ و از دولت عشق» همچنین کاترین پاندر نامه های آموزنده و جالبی را که دریافت کرده را به متن کتاب افزوده است. آنطور که پشت جلد این کتاب نوشته، خانم پاندر به عنوان «پیشگام شیوه تفکر مثبت» شناخته شده و در این کتاب به معجزاتی که تحت تاثیر عشق الهی به وقوع پیوسته اند و زندگی را متحول و سعادتمند ساخته اند، اشاره می کند.

 

 

 

دریافت کتاب از دولت عشق

 

 


 

نام کتاب: سفر به مرکز زمین

 

 

ژول ورن

 

 

 

"سفر به مرکز زمین " یا «مسافرت به اعماق زمین» اثر « ژول ورن » نویسنده بزرگ فرانسوی است.

 

 

این رمان که یکی از شاهکارهای داستان‌نویسی تاریخ ادبیات می‌باشد، روایت یک پروفسور آلمانی به نام اوتو لیدانبراک است که بر این باور است، برخی دالان‌های دهانه آتشفشان‌ها به سمت مرکز زمین می‌روند. پروفسور برای اثبات این مهم، به همراهی دوستش و برادرزاده‌‌اش پس از گردآوری تجهیزات لازم، از دهانه‌ی آتشفشانی در ایسلند پایین می‌روند. این سفر با داستان‌ها و ماجراهای شگفت‌انگیزی همرام است از جمله آن که گروه مشاهده می‌کند که دایناسورها و حیوانات ماقبل تاریخ در زیر زمین هنوز زندگی می‌کنند. گروه پس از کش و قوس‌های فراوان که گاها تا خطر از دست دادن جان‌شان نیز تهدید می‌شوند، سرانجام در جنوب ایتالیا در استرومبولی دوباره به سطح زمین بازمی‌گردند.

 

 

 

سفر به مرکز زمین یکی از فوق‌العاده‌ترین کتب تخیلی است که نگارش آن تنها از عهده استادی چون ژول ورن برمی‌آمد.

 

 

 

دریافت کتاب سفر به مرکز زمین